سلام من و راجرد واقعا دو زوج موفق هستیم من اکثر روز در خانه ام و راجرد به دلیل شغلی که دارد کل هفته سرش مشغول است. بارها از او خواستم به سفری برویم تا خستگی های کاری او از بین برود راجرد شوهر مهربانی برای من است و همیشه با درخواست های بی منطق من موافقت کرده بنا شد در تاریخ 14 مارس به جنگلی در کالیفرنیا برویم من و راجرد به دلیلی قراری که گذاشته بودیم میخواستیم 2 سال بعد از عروسیمون بچه دار شویم چون شغل راجرد اجازه نمیداد که به فکر بچه باشیم
بلاخره زمان مسافرت فرا رسید هردوی ما واقعا لحظه شماری میکردیم برای این روز خب قبلا هرچیز باید بگم که ما قبلا هم سفرهای داشتیم به جنگل های Nelluon واقع در ایالت تگزاس که واقعا لحظات شیرینی برای ما فراهم شد و انتظار داشتیم اینبار هم مثل دفعات قبل بهمون حسابی خوش بگذره. لوازم سفر را اماده کردیم و میخواستیم 3 شب در جنگل بمانیم فقط من و راجرد وای چه لحظه رومانتیکی(:
سوار ماشین شدم راجرد هم پشت فرمان نشست و یه موزیک افتضاح نیوزلندی پخش کرد که حسابی هردوی مارا به خنده وا داشت. در همان لحظه به راجرد گفتم قول بده سفر بعدی با بچمون بیاییم سفر جای خالی بچه به شدت احساس میشد راجرد هم با لبخندی به نشانه موافقت زد و هردوی ما انگاری بهنرین روز زندگی را سپری میکردیم.
خب من خوابم برد و متوجه چیزی نبودم وقتی بیدار شدم به همسرم راجرد گفتم کجاییم عزیزم؟ گفت الانه که به جنکل برسیم گمان کنم 3 ساعت خوابیده بودم بودم! به جنگل رسیدم و درحال بیرون کردن لوازم از ماشین بودیم... که ناگهان افسر پلیس جلوی ما مثل روح سرگردان ظاهر شد حسابی من و راجرد را شگفت زده کرد افسر با لبخندی گفت: اوه! ببخشید نمیخواستم بترسانمتان گزارشاتی به ما رسیده که گویا پسر بچه ای در این جنگل گم شده است اگر او را دیدید به من خبر بدید اینم شماره من. پلیس محل را ترک کرد من و راجرد هم لوازم را بیرون کردیم و رفتیم تا یک مکان خوب در جنگل پیدا کنیم هوا در حال تاریک شدن بود بلاخره بعد از گشتن فراوان یک محل خیلی خوب که هم به دریاچه و هم به خشکی راه داشت پیدا کردیم راجرد فوران چادر را برپا کرد و من هم مشغول اماده کردن غذا شدم چه لحظه ای گذشت ناگهان صدای عجیبی بک پسر بچه به گوش ما خورد گمان کردیم صدای میمون یا حیوانی باشد اما با این حرف ها فقط خودمان را گول میزدیم واقعا صدای یک بچه از سمت غربی جنگل به گوش میرسید راجرد گفت فکر کنم بچه را پیدا کردیم منم با خندیدم و گفتم بریم دنبالش.
سوار ماشین شدم راجرد هم پشت فرمان نشست و یه موزیک افتضاح نیوزلندی پخش کرد که حسابی هردوی مارا به خنده وا داشت. در همان لحظه به راجرد گفتم قول بده سفر بعدی با بچمون بیاییم سفر جای خالی بچه به شدت احساس میشد راجرد هم با لبخندی به نشانه موافقت زد و هردوی ما انگاری بهنرین روز زندگی را سپری میکردیم.
خب من خوابم برد و متوجه چیزی نبودم وقتی بیدار شدم به همسرم راجرد گفتم کجاییم عزیزم؟ گفت الانه که به جنکل برسیم گمان کنم 3 ساعت خوابیده بودم بودم! به جنگل رسیدم و درحال بیرون کردن لوازم از ماشین بودیم... که ناگهان افسر پلیس جلوی ما مثل روح سرگردان ظاهر شد حسابی من و راجرد را شگفت زده کرد افسر با لبخندی گفت: اوه! ببخشید نمیخواستم بترسانمتان گزارشاتی به ما رسیده که گویا پسر بچه ای در این جنگل گم شده است اگر او را دیدید به من خبر بدید اینم شماره من. پلیس محل را ترک کرد من و راجرد هم لوازم را بیرون کردیم و رفتیم تا یک مکان خوب در جنگل پیدا کنیم هوا در حال تاریک شدن بود بلاخره بعد از گشتن فراوان یک محل خیلی خوب که هم به دریاچه و هم به خشکی راه داشت پیدا کردیم راجرد فوران چادر را برپا کرد و من هم مشغول اماده کردن غذا شدم چه لحظه ای گذشت ناگهان صدای عجیبی بک پسر بچه به گوش ما خورد گمان کردیم صدای میمون یا حیوانی باشد اما با این حرف ها فقط خودمان را گول میزدیم واقعا صدای یک بچه از سمت غربی جنگل به گوش میرسید راجرد گفت فکر کنم بچه را پیدا کردیم منم با خندیدم و گفتم بریم دنبالش.
وای خدای من ما یک بچه نازنین پیدا کردیم که درحال بازی با توپش بود او خیلی ناز و شیرین بود رفتیم پیشش هی سلام کوچولو مادرت کجاست؟ و بسربچه هیچی نمیگه رنگ صورت پسربچه نشون میداد خیلی ترسیده راجرد پسر را گرفت و به چادرمان اوردیم غذایی بهش دادیم تا اینکه بلاخره پسر اروم شد و کم کم شروع به سخن گفتن کرد: مادرم نمیدونم کجاست اون اون بردش!
راجرد: کی بردش؟؟
پسر ساکت شد و دیگه حرفی نزد هردوی ما فکر میکردیم پسر ترسیده و این حرفارو میزنه تصمیم گرفتیم فردا صبح به پلیس زنک بزنیم و پسر بچه را بهش تحول بدیم.
هوا نیمه تاریک بود و ما درحال جمع کردن هیزم...
آتش را روشن کردیم راجرد قصه پدرش را برای بچه میگفت و من هم درحال درست کردن شام بودم. بلاخره غذا اماده شد سه تایی باهم خوردیم اصلا فکرش را نمیکردم روزی "میگو ماهی" با یه پسربچه غریبه بخوریم.
همه ما خسته راه و مسافرت بودیم و حسابی خوابمون گرفته بود بچه توی چادر کنار راجرد خوابیده بود این لحظه واقعا زیبا بود من هم نخواستم از دستش بدم و یه عکس محشر ازشون گرفتم خب آتیش رو خاموش کردم و منم چشمم را روی هم گذاشتم چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای بلندی هر سه تای مارا از خواب بیدار کرد صدای مثل خفاش!
پسر با لحنی عجیب گفت: اومد اومد فرار کنیم
بهش گفتم کی اومد عزیزم؟اون اون...
راجرد چراغ را برداشت رفت بیرون تا ببینه چه چیزی بیرونه به پسر بچه گفتم اروم همینجا باش و تکون نخور. منم دنبال راجرد رفتم کنار چادر ما چیزی نبود هر صدای بود از داخل جنکل میمد بیخیال شدیم اومدیم خوابیدم در طول شب چندبار دیگر آن صدا را شنیدیم صبح گمان کنم ساعت 5:20 دقیقه بود که دیدم پسربچه توی چادر نیست راجرد را سریع بیدار کردم هردوی ما نگران او بودیم راجرد کنار چادر را نکاهی انداخت هیچکس نبود 10 دقیقه کذشت هردوی ما حسابی ناراحت ناگهان صدای گریه از توی جنگل اومد فوران رفیتم توی جنگل و یه صحنه خیلی عجیبی دیدم زن ناشناسی را دیدیم که درحال کتک زدن پسربچه بود
راجرد: کی بردش؟؟
پسر ساکت شد و دیگه حرفی نزد هردوی ما فکر میکردیم پسر ترسیده و این حرفارو میزنه تصمیم گرفتیم فردا صبح به پلیس زنک بزنیم و پسر بچه را بهش تحول بدیم.
هوا نیمه تاریک بود و ما درحال جمع کردن هیزم...
آتش را روشن کردیم راجرد قصه پدرش را برای بچه میگفت و من هم درحال درست کردن شام بودم. بلاخره غذا اماده شد سه تایی باهم خوردیم اصلا فکرش را نمیکردم روزی "میگو ماهی" با یه پسربچه غریبه بخوریم.
همه ما خسته راه و مسافرت بودیم و حسابی خوابمون گرفته بود بچه توی چادر کنار راجرد خوابیده بود این لحظه واقعا زیبا بود من هم نخواستم از دستش بدم و یه عکس محشر ازشون گرفتم خب آتیش رو خاموش کردم و منم چشمم را روی هم گذاشتم چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای بلندی هر سه تای مارا از خواب بیدار کرد صدای مثل خفاش!
پسر با لحنی عجیب گفت: اومد اومد فرار کنیم
بهش گفتم کی اومد عزیزم؟اون اون...
راجرد چراغ را برداشت رفت بیرون تا ببینه چه چیزی بیرونه به پسر بچه گفتم اروم همینجا باش و تکون نخور. منم دنبال راجرد رفتم کنار چادر ما چیزی نبود هر صدای بود از داخل جنکل میمد بیخیال شدیم اومدیم خوابیدم در طول شب چندبار دیگر آن صدا را شنیدیم صبح گمان کنم ساعت 5:20 دقیقه بود که دیدم پسربچه توی چادر نیست راجرد را سریع بیدار کردم هردوی ما نگران او بودیم راجرد کنار چادر را نکاهی انداخت هیچکس نبود 10 دقیقه کذشت هردوی ما حسابی ناراحت ناگهان صدای گریه از توی جنگل اومد فوران رفیتم توی جنگل و یه صحنه خیلی عجیبی دیدم زن ناشناسی را دیدیم که درحال کتک زدن پسربچه بود
راجرد: هی چرا بچه را میزنی؟ زن جوابی نمیداد خیلی عجیب غریب بود راجرد دوید تا مانع او شود اما او و بچه یک دفعه غیب شدند من و راجرد که حسابی ترسیده بودیم به افسر پلیس زنک زدیم 1 ساعت بعد چند تیم تحقیقاتی پلیس سر رسیدند ما ماجرا را بطور کامل برای ماموران گفتیم و آن ها درحال سرزنش ما که جرا زودتر به آن ها خبر ندادیم این یکی از اتفاقات عجیبی بود که هیچ علتی برای آن پیدا نشده است!
بعدها در یک روزنامه دیدم که زنی در همان جنگل کشته پیدا شده است بلاخره بعد از پیگیری و تحقیق در اینترنت متوجه شدم آن زن مادر همان پسربچه بوده است!
تاریخ: 2013/4/17
بعدها در یک روزنامه دیدم که زنی در همان جنگل کشته پیدا شده است بلاخره بعد از پیگیری و تحقیق در اینترنت متوجه شدم آن زن مادر همان پسربچه بوده است!
تاریخ: 2013/4/17